Amordad Weekly Newspaper

یادی از پریدخت سپهری، خواهر سهراب

- نوشتار آناهید خزیر

پریدخت سپهری، خواهر سهراب سپهری که در آمریکا زندگی میکرد، چندی پیش برای دیدار با خانواده به ایران آمد که شوربختانه دچار سکتهی مغزی شــد و ۸۱ بهمنماه ۵۹۳۱ خورشیدی در بیمارستان جم تهران در سن ۶۸ سالگی درگذشت. وی از جوانی به چکامه(:شعر) و نقاشی دلبسته بود و دستی هم بر قلم داشت. کتاب «سهراب، مرغ مهاجر» یادگویههای(:خاطرات سهراب سپهری) را دربــر دارد و کتابهای «هنوز در ســفرم» و «جای پای دوست» شــامل نامههای سهراب سپهری و نوشتهها و نامههای دوستان سهراب به این چکامهسرا(:شاعر) و نقاش نامور ایرانی است. همچنین کتاب «هر کجا هســتم باشم» رمانی است درباره زندگی پریدخت که به قلم خودش نوشته شده است.

نگاهی به کتاب «هنوز در سفرم»

«کوچــک که بودم، پدرم بیمار شــد. و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوشخط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشــی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخــت. در چنان خانهای، خیلی چیزها میشــد یاد گرفت. من قالیبافی را یاد گرفتم و چند قالیچهی کوچک از روی نقشــههای خود بافتم. چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب میچیــدم. طاق ضربی را درســت میزدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف، دنبال معماری نرفتم. در خانه آرام نداشــتم. از هرچــه درخت بود باال میرفتم. از پشــتبام میپریدم پایین. من شــر بــودم. مادرم پیشبینی میکــرد، که من الغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچههای یک خانه، نقشــههای شیطانی میکشیدیم. روز دهم مه ۰۴۹۱ موتورسیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم، و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیــم. از دیوار باغ مردم باال میرفتیم و انجیر و انار میدزدیدیم. چه کیفی داشت! شبها در دشت صفیآباد، به ســینه میخزیدیم، تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شــویم. تاریکی و اضطراب را، میان مشــتهای خود میفشردیم. تمرین خوبی بود. هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا میشــود. خانهی ما همسایهی صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشــت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شــکار میرفتم. بزرگتر که شدم، عموی کوچکم تیراندازی را به مــن یاد داد. اولین پرندهای که زدم، یک سبزقبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیدهدم به صحرا میکشید و هوای صبح را میان فکرهایم مینشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بیپرده دیدم. به پوســت درخت دست کشــیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد، روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم.» (شناسه: )35845

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran