Amordad Weekly Newspaper

نقشی بر ماندگاری «راه بزرگ ابریشم»

- نوشتار اليکا بقايی

نخستین بار «نعمت» را در یک جشن نوروزی دیدم. زبان فارســی را بســیار خوب میدانست و بســیار رســا ســخن میگفت و به همین شــوند(:خاطر) از او خواســته بودند تا نقش پدر دهقان را بازی کند و بهراستی که چه زیبا ایفای نقش کرد. وارســتگی و اصالتی که در وجودش بود و توانایی خوشسخنی او مرا خواستار ادامهی گفتوگو و آشنایی بیشتر با او کرد و چنین شد که ســپستر، بارها با او دیدار کردم و او یکی از بهترین دوستانم در تاجیکستان شد. نعمت به اندازهای یگانه و متفاوت بود که کسی نمیتوانست آن را دریابد. افزون بر کار و درس تخصصی در زمینهی روزنامهنگا­ری، پرداختن به ورزش کیوکوشــین(QLKVXNR\.) و بهدست آوردن کمربند سبز در این ورزش، نقش نخست مرد، بهرام را، در یک فیلم سینمایی بازی کرده بود که در آن چشمانش را به دلدارش پیشکش میکرد. به راســتی که شــخصیت مهربان و دوستداشــت­نی بهرام در فیلم «ســزای وفا» نمودی از مهربانی و فروتنی خود نعمت بود. همهی ایــن ویژگیها به انــدازهای بود تا از نعمت، دوســتی ممتاز و انسانی سربلند بسازد، ولی این تنها اســتعداد او نبود. روزی در هنگام گفتوگو با او دستمالی را از روی میز برداشت و آغاز به کشیدن چیزی روی آن کرد. هنگامی که کار او پایان یافت، چهار تصویر بسیار زیبا بر چهار سوی یک دستمال کاغذی ساده نمودار شد که در گوشــهی آن به خط زیبای فارسی نام خودش را نیز نوشته بود. از زیبایی و طراحی هنرمندانــ­هی او روی کاغذ دســتمال ســاده شــگفتزده شــده بودم و باور داشتم که این هنر، دستآورد سالها کار تخصصی و آموزش اســت. پاسخ او در برابر پرسشم که این هنر را چگونه فراگرفته است مرا شگفتزده کرد. به گفتهی نعمت، این هنر برآمده از سالهای جنگ و ســختی در تاجیکستان بود. هنگامی که نه پول به اندازه برای خرید چیزی تجملی ماننــد مدادرنگی بــود و نه زمینــهای برای چنین وقتگذرانیه­ایی وجود داشــت. نعمت که از پیشتر عشــق و شور هنر نقاشی را در خود یافته بود، با ســر انگشتانش روی ابرها نقاشیهایی میکشید و میکوشید از هر ابر با خطهای روی آن تصویری را در ذهن بسازد و با سرانگشــتا­نش به تکمیل این خطها در آســمانی که با وجود بزرگــی در آن روزهای ســخت، جایی برای نقاشیهای سرانگشتان کوچک او نداشت، بپردازد. اما با همهی گرفتاریها، نعمت هم به شوند پایین بودن درآمدها در تاجیکستان کار پارهوقتی هم داشت و پیشنیازهای­ی(:ملزوماتی) را از کارخانه به مغازهها میرســاند و چون زمان و زمینهی مورد نیاز برای رشــد این استعدادش را نداشت، گاه و بیگاه در هنگام بیکاری روی برچســب فرآوردهها(:محصوالت) نقاشی میکشید. نعمــت بیگمان خــودش نمیدانســت که چهاندازه توانمند و آفرینشگر(:خالق) اســت، ولی هنگامی که نخستینبار با گویشی خندهآور نقاشیهای روی برچسب مایع ظرفشوییاش را به من نشــان داد، دهانم نه برای خنده، که از شگفتی باز مانده بود. مردی عصبی با بازوان برجســته، مردی عمامه به سر، کبوتری با بال نیمهگشــود­ه، زن و مرد و بچه، نقشهایی از طبیعــت، جامعه، طنــز و ... در چارچوبهایی ثابت از برچسب یک مایع ظرفشویی. چنــد روز پیش از ازدواجش مرا به خانهی گرم و زیبایشــان که برای ورود «کلین» یا همان عروس تــازهی خود آن را رنــگ میکرد به سفرهی مهربان و دستودلبازا­نهی خانوادهاش مهمانم کــرد. تازه دریافتم که سرچشــمهی این هنر ناب و این گرمی ذاتی از کجا اســت. هنگامی که در سایهسار باغ پرمیوه و چمنزار گستردهی خانهشان، پدر مهربان خانواده دوتار خود را برداشت و مرا به شنیدن نوای دلنشین آن مهمان کرد، فهمیدم که او نیز ایــن هنر را از مهر و عشق درونی خود و تنها با نگاه کردن به نواختن دوتار فراگرفته بود. بهراســتیک­ه هنر و اســتعداد در خون هر دو جریان داشت. نمیفهمیدم چــرا این هنر ذاتی شــگفتانگی­ز نعمت، هنــوز راهــی بــرای او در این زمینه نگشــوده بود و با خودم میاندیشیدم آیا تاجیکستان به ارزش این اندکشمار سرمایهی انسانی خود خواهد رسید؟ چندی پــس از ازدواجش، هنگامیکه در میان شــگفتی و دلتنگی ما، تاجیکستان را به سوی مسکو ترک کرد، پاسخ این پرسش خود را یافتم. گویا تاجیکستان هنوز راه درازی دارد تا به ارزش چنین نعمتهایی برســد و چه بسا هنرمندانی چون او که ناچار به کوچ از این کشور شدند. پس از یک ســال و چنــدی، در حالیکه هنوز از راه اینترنــت بــا نعمت در پیونــد بودم، خبر خرســندکنن­دهای از او گرفتم. او به تاجیکستان برگشته بود و دیگر نمیخواست از آنجا برود. یاد نعمت در چمنزارهــا­ی فیضآباد و خیابان رودکی و آسمان دوشنبه جا مانده بود و برگشته بود تا اینبار برای شکوفایی آن راهی پیدا کند. هنگامــی که در دانشنامه که زیر سرپرســتی وزارت فرهنگ تاجیکســتا­ن بود ســرگرم کار شد، دلگرم شــدم که گویا اندکی به ارزش او رسیده باشند ولی هنوز برای دریافتن توانایی و خالقیتهای او راه درازی مانده بود. چندی پیش تصویری از یک کتاب در دستش دیدم کــه روی پوشــینه(:جلد) آن با ابتکاری خالقانــه و زیبا برجســته شــده بــود، گویی ســنگنگاره­ای را بر پوشــینهی کتاب نقاشی کرده باشــند. با شــور و هیجان موضوع را از او جویا شدم و خواستم دربارهی کتاب و طرح روی پوشینهاش آگاهیهایی به من بدهد. نــام کتاب «راه بزرگ ابریشــم» بود و طرح وزارت فرهنگ تاجیکســتا­ن بــود تا همهی میــراث فرهنگــی تاریخــی در محدودهی تاجیکستان را ثبت و بدین گونه در نگهداشت آنها کوشش کند. دربارهی طرح روی پوشینه به من چنین پاسخ داد: «همکارم از من خواست روی کتاب نقشی تصویر کنم که نماد جادهی بزرگ ابریشم باشد. تا آن زمان از گل یا خشــت دستکاریهای­ی داشــتم. در لحظههای تفریح و آسایش از کار، شکلهایی میســاختم. برخی از این شکلها خنــدهآور بودند و دلخوشــی همکارانم را در پی داشــت. همکار ویرایشگرم از این هنر من آگاهی داشــت و خواست تا تصویری نامعمول بکشم و پرســید آیا میتوانم از خشت یا الی، تصویری بسازم. با اینکه تجربهی نخستم بود کمی دودل شــدم. اما او گفت من میدانم این کار تنها از تو برمیآید، پس شک نکن و از پی کار برو. من هم دست به کار شدم و تصویری از یک شتر برجســته را که سایه روشنی زنده داشــت در دو روز و یک شب برای آن ساختم. تصویر آماده شــد و برای جلد کتاب هم از آن نسخههای زیادی ساخته شد. حاال تصمیم دارم کارهای دیگری از این دست را انجام بدهم که نخستین آنها تختجمشید خواهد بود.» بهراســتی راه شــکوفایی نعمت گشوده شده بود و او میرفت تا چهرهی ماندگاری در هنر تاجیکســتا­ن شــود، هرچند خودش میگفت دوســت دارد کارهایش بیش از نامش باشــد ولی کســانی که هنر او را دریافته بودند، هم نام و هــم کار او را به جایگاه شایســتهاش میرساندند. نعمت همچنین کار مصورسازی کتاب گلســتان را هم برای نخستینبار آغاز کرده که بنا اســت در نوروز چاپ شود. او کار نقاشــی بر روی قالبهای ثابت را هم ادامه داده و گاه تصویر آنها را برای من میفرستد و مــن در حالیکه برای نعمت که ســرانجام راه خــودش را پیدا کرد و تاجیکســتا­ن، او و هنرش را شناخته و ارج نهاده خرسندم. با خود میپندارم چند تن مانند نعمت در این کشــور هستند که باید آنها را شناخت و راه را برای شکوفایی آنها گشود؟

روزی نعمت روی دســتمالی آغاز به کشــيدن چيزی کرد. او چهار تصویر بسيار زیبا بر چهار سوی آن دستمال کاغذی کشيده بود. در گوشهی آن به خط زیبای فارسی نام خودش را نيز نوشته بود. از زیبایی و طراحی هنرمندانهی او روی کاغذ دســتمال ساده شگفتزده شده بودم و باور داشتم که این هنر، دستآورد سالها کار تخصصی و آموزش است.

(شناسه: )35832

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran